از پشت پلکهای به ظلمت نشسته
فریاد برآوردم
نامردمان
از گَرد روشنایی، اندکی!
از تبار عباس اید مگر
که فرزندانتان را چراغْ
کور می کنید؟
به گِرد شعله ی پُر تُاب کین تان
در پژواک واژه های هرز و مرگبار شما در باد
هر دم
زبانه می کشد در نَفَس سرکش ما، شوق دیگرگونه افروختن
دستتان کوتاه!
سوخت تان بیهوده می سوزد
و هر هرزه باد را
وزش رو به گندآب است، می دانید.
شما که چراغ مهرتان خاموش
و چراغ دلتان از شهوت مرگ افروخته می ماند
و در آتش کین، دستهایتان را گرم می کنید
و بر معادن الماس
گورستان شهررا بنا می نهید
و شهرسیاهپوش را،
از جمجمه و مردمکهای کور می آرایید
و بر سفره ی روده ی پُرِ مُرداری
با سیبهای گندیده از باغِ کَپَکِستان عتیق
و شکمباره گی
و حوای ساقی
که قدح از خوشه های رَز مردم پر می کند
و برهنگی نوباوه گان در جویبار شیر
و تکه تکه شدن بدن های نازک
و نفس نفس زدنهای تند و نشئه ی خمار شما
پرپر شدن گلبرگهای مریم
موزیک متن از عبدالباسط
و صرف دسر در خوانچه ی عجوزه ی بی زمان
و شما که سیر نمی شوید
و بر شکم می خزید و از لای دندانهایتان
تریشه ی گوشت با شمشیر ذوالفقار بیرون می کشید و بازش می خورید
و هر سپیده در جام حوا غسل می کنید
و بر خاک مرده می لولید و می لولید
با کدام دست
از درخت بالا بلند ما
میوه را می چینید؟
.
آتلانتا ژانویه ۲۰۱۶
——————————————————————————————————————————-*