Oct 312015
 

 

“برای شاهرخ زمانی، کارگر نقاشی که با قلم موی ارغوان بر این آسمانِ پر رنگ، رنگی افزود”

.

و ایستِ تپش برگ

که از توفانِ فصل

بر خاک می افتد

و دختر سبزه روی زمین

کیسه کیسه برگ و شاخه ی خشکیده بر پشت

روانه بسوی شبستان

حیران، با لبان نیمه باز

دست به کمر می زند

و از کار باز می ایستد،

به تماشای برگی

که از جاذبه ی یخزده سر می پیچد

و در گریز از شبستانِ یادهای بی یاد

در شعله ای

ارغوانش بسوی خورشید می سوزد

.

شمشیرها

در زورخانه

غلاف نمی شوند

و در گلدانهای دور حوض

انگل کشت می دهند

و خورشید،

منتظر فردا نمی ماند

همین امروز

ارغوان برگ را

بر دهلیز تنگ و تار گردشگاه دختر زمین

باز می تاباند   ‍

و آه . . . .

بی اعتنا به زبانه ی فسفری پاییز

مردِ لنگان،

سر بزیر افکنده

مادیانِ تنبلش را بر برگهای خشکیده

می راند.

آتلانتا، سپتامبر ۲۰۱۵

 Posted by at 10:28 PM