Sep 142013
 

 

دلدادگی . . . .

چون در پایان

عاشقانه ترین سرود،

ساز مرگ را می نوازد

از آتش و توفان وحشی تو

بزیر جلبکهای کف دریا  گریختم

از زخمها و وسوسه ها.

وآن عجوزه ی در کمین

که بر بلندای صخره با قوز کمرش

غروب را تماشا می کرد

دریا را،

مروارید و مرجان و ستاره را

یکسره بلعید

و سرم را از ماسه انباشت و به دامان گرفت

لالایی نامادرانه اش ملول بود

و صدای پرکشیدن دو بال در افق شب پیچید

بام فرو ریخت

شاخه ای در باد،

با انباشتی از غنچه  شکست

سوگندی بر باد رفت

و حلقه ی دست همدلان گسست

یاران پر نفس در آتش دمیدند

و شتابان

به دامنه های سرسبز گرمسیر کوچ کرد ند

ارابه ی تو پیشاپیش

و دود بلندی بدرقه ی راهتان به یادگار

من آتش را وا نهادم

سایه ای در پیش،‌ افسوسی در پس

به دره سرازیر شدم

و در چادر تنهایی و کیسه خواب هراس

اکنون ماه در محاق،

چراغم را سوخت بسرآمده

همسایه ای نیست

و باد در شاخه های خشک می پیچد

و گرگی با چنگالهای تیز

بر دیواره ی چادرم پنجه می ساید

تو نیستی

و من از ترس می لرزم.

آتلانتا ژوئن ۲۰۱۳

 Posted by at 1:35 PM