«چه»*
از طغیان کدام فواره نوشیدی
که اینچنین
در بیداری خواب افسانه می بینی
زنده و شاداب
نفسات از عمق سیاه سبزینههای دره
که برآید
چالاک گره میزند
در حفرهی خالی سینهام،
تار تار رنگین کمان
در آیه های آغاز نشده، آوازهای رفته
فریادی نو،
تند بادی جان میگیرد بنیاد برکن
بر خواب یال قلهی باز یافته
هزار سال خامش
هزار سال درطلسم مه مدفون.
آسمان را گوی
که زین پس
دریچه بر مه ببندد
آی دختران برف
که در خود فرو رفته اید
و گلوبند یاقوتی صخره های عمودی
گلویتان را میفشارد
بگذارید
در ژرف کبودتان
یخها بجوشند
نمیدانید
که در بکارت رستگاری نیست؟
گستاخ جامه درید، دستی افشانید،
مستانه
بر رویای یال سفید این کوه
مردان “چه”
در هیبت مِهر و ترس
به انتظار نشسته اند
که در جامهتان ارغوان بیافرینند
در پهنای یقین آغوشتان
پناهشان دهید
خدای لَخت آتشفشان را
از خواب بیدار کنید،
آتشی افروزد،
شعلهای رقصاند،
فواره غرق فواره، سرخ و نارنجی
در تنگنای افق منجمد و سرد
مردان عبوسی
که قصرهای مخروبه را پاس میدارند
چشم به انتظار معجزتی
از در و دیوار ریخته
با نگاهی مات و کور، در منطق جامد صخره.
* چه گوارا
سیاتل، کوه اولمپوس جولای 2010