دزدانه مومیایی مقدس را
جامه ی موم برکنده،
برهنه، کشان کشان
از پستو به میدان آوردیم
جمجمه ی پوسیده اش را دیگر
پشیزی
خریدار نبود
توفان تازیانه در پیش بود
و سفر
از نیمه ی راه آغاز شد
با توفان در آویخته
و تا خانه را بیابیم
ریشه از خاک برکنده، بر باد سوار
سرآب ستاره در آسمان غرب
بسویش شتافتیم
آرامشِ پس از توفان، افسانه ای بیش نبود
آشوب زایش بر کفِ مرداب بود
و آواز غوکها،
از نیلوفر گلزارِی بر تابستان می رویاند
خوشتر از صدای بارانِ بر برکه
ما را خواندند
چراغی به همراه نبود
پس مرداب را تاریک و خواب پنداشتیم و در هذیان.
. . . . و گذشتیم
.
از دهان باز تمساحها
از خلیجِ قیرگون دندانهای تیز
تا که اندیشه مان پاره پاره کنند
با بادبانی نخ نما
دست به دامانِ بادی نامساعد
گذشتیم
.
کرکسهای پرحوصله بر فراز سرمان دور می زدند
بر دروازه ی سرهای بر دار آویخته
زانو زدیم و گریستیم و گریستیم
بر کویرهای بی چاه و واحه
مرغان توفان،
همنشینِ ملخهای گزاف گوی و فخرفروش،
خسته بال، خانه کرده بودند
با یادی از نبردگاهِ پر شکوه
دمی با از دریا جدا افتادگان، محرمانه به ملامت نشستیم
در گذرِگاههای پرآوازه و گمنام
ما را اندیشه و سخن بسیار بود و مجالْ کوتاه
جارچی کوچه شدیم، کیسه ای بر دوش
آی همسایه، آی همسایه
اینک عاقلان!
تنها شلیک خنده ای
آوارگی ما را همراه شد
پیچکهای سبک شادمانی
بر دیوار سینه، اندوهِ سنگین را می پوشاندند
له کردیم و گذشتیم
.
سیلآب بود و رود وحشی هراس
بی نوح بود،
موج در موج می کوبید
و جهان قطره قطره آب می شد
و ما ناباور، بر ارتفاعِ نیمه یخزده ی پل
ایستادیم، گره در ابرو
زمان بزیر پایمان ذوب می شد
بر خود لرزیدیم و لرزیدیم
که خانه را
آنچنان که می جستیم،
پیش رویمان یافته بودیم
در نهایتی بی شائبه،
مرگْ، مطلق بود
و خرده بر آن گرفتن را نمی شایست.
آتلانتا اوت ۲۰۱۶