بنام کهکــشان
چشمهایت که از عمیق ترین شب رنگ گرفتهاند
باید در گذر ماه و سال
لبخند می نشاندند
افق در افق
یا شبنمی می شدند
بر علفهای تیرهْ سبز
تابستان پشت تابستان
نه آنکه در دم گذرای یخ بندان
دری را بکوبند
و ناگشوده
بگذرند
مرگ پر شتاب
بر صندلی قاضی
بیقرار است
زمان چون و چرا نمانده است
پیش از اینکه به دنیا بیایی
حکم صادر شده بود
و در خلسهی خاک سرد
پیام مرگ را
بلند بلند بر کهکشان میخواند:
که فرمان غروب است ستارگان را
و گواهی دهید که زین پس
چشم جهان کور است
مادران می لرزند
عهد می کنند
که جنین هایشان را نود سال
پنهان کنند
زهدان در زهدان
و کودکان یکباره بالغ می شوند
که سخن در نگاه تو میپیچد
بسمه کهکشان
که زنده است و نامیرا
باد در گلوگاه سحر خفه می شود
بی حفرهیی بر جان، بی حفرهیی در تن
در بُهت سپیده
بر تو نامی دیگر مینهند
و نگاهت که در «آخرین نگاه» گره می خورد
جاودانه
در بستر ستارگان خانه می کند
آتلانتا، ژانویه ۲۰۱۰