بردگان
هر چند که برده ماندند
به کاخها راه یافتند
و پادشاهان
چون شمشیر در غلاف کردند
و پرنده ی مدح در مصلحتِ گلوگاه
لال شد،
کاسه بر گردن آویختند
آنگاه
یاران
بر بن بست دوراهی
نقبِ بر ریشه های کهنسال زدند
و تردید،
دست بر کمر و گره در پیشانی
چندان بر دهلیز گذرگاهشان خیره ماند
تا فصلِ وهم بسر آمد و ریشه ها خشکیدند.
ٰآتلانتا، جولای ۲۰۱۵