در آستین شب می گریم
و سر انگشتان نرم تاریکی
مرا به خوابی ژرف در تو فرو می برند
ماهیان در برکه ی یخ بیصدا می میرند
و در سفیدی برف
روباه سرخ سرزنده
به اغما می رود
و باز پیش پایت
شمشیرهای زنگزده بر خاک می افتند
زیرا
که دختر دُردانه ی توفانی
و در سکوتی سمج،
با دامن پُرچینِ بلندِ مه
خوش نشسته ای بر خیالم،
ماندگار.
خواب یا بیدار
ای اندوه جاودانی
رهایت اگر،
دمی رهایم نمی کنی.
آتلانتا اکتبر ۲۰۱۵
مرغ دریا، بندر گاریبالدی اکتبر ۲۰۱۵