Jan 262016
 

 

برای آنان که زندانی پیکره ی خود شده اند، یا به اصطلاح معلولین

 

لغزیدن گامهای سبکِ سار بر سبزه ی خیس

و تخم گذاری دردناکِ کبکی در میان بوته ها

و قطره خونی که از زایش می چکد

تا بر بوته ی تمشکِ تابستان بروید

سوگند به زمین

بهار،

-فصلی که از تو دریغ شد-

زیباست

و  گشاده دستی تابستان

هنگامیکه تب زمین به اوج می رسد

و  پرسشی سمج در خون زمین رخنه می کند

و نافرمانی نطفه می بندد و بند پاره می کند

و سوزش نگاه دو چشم

از لابلای شاخه ها

گاه  بگاه و گاه  بیگاه

که هر دم به رنگی

پدید می شوند

و ناپدید می شوند

نیز از تو دریغ شد

و پاییز

که اسب کهر خورشید

چموش

بر توفانِ ارغوانِ سینه می تازد

و کم کم سایه هایی از نبودن شکل می گیرند

و دوره کردن کتابی هنوز ناتمام

در آبتنی چشمه ی سرشارِ آفتاب

و تلالو شورِ برکه ای بر گونه ها

نیز دریغ شد

و زمستان

که خاطره ی فصلها

در کوره اش

هر شب

شعله ور می شود و می سوزد

و فردا چون ققنوس باز بال و پرمی گشاید

و نگاه پیش از آنکه بمیرد، آفتاب می شود

نیز به انزوای ژرف تو راه نیافت

سوگند . . . . سوگند

سبکبالی سار

دویدن بر ماسه های دریا با باد

سنگ پراندن

در آغوش یاری غنودن

در میان جمع بودن

چون عروسک زندگی را در پنجه ی خود چیره رقصاندن

زیباست . . . . زیباست

اما زایش، لَخت و اخته شده است

خواب و بیداری در هم فرو رفته

و در کویر بی فصل تو

بوسه، نیشخند مُهر دروغی است

که جهان بر لبانت می نشاند

نازنین

با خروارِی صخره و سنگ بر شانه هایت،

دمی شناور، دمی در عمق تیرگی بزیر آب

این سوارِ دلتنگِ اندرون تو

چگونه

از پشت پلکهای سبز بهاری

می نگرد؟

چگونه

بر گذرگاه فصلهای سوخته

می تازد

و خندان

به گونه ای خشک می گذرد؟

آتلانتا دسامبر 2015

 Posted by at 9:31 PM