Mar 302012
 

بر سیلوی لبالب از گندم، من حیران،

و هوش باد همه بر من

تا که سر برگردانم و گرد باد آید

وه از حیرانی من و این انبار سرشار!

 

سینه فراخ و دستها باز

اما چگونه، چگونه، چگونه؟

 

دانه ای برای من

مشت مشت سهم موشی،

که از دیوار زده نقبی

خرمن خرمن نثار باد تاراجگر

در و پنجره‌ باز، خانه‌ آشفته، باد در کوران

و توفانی که به ناگاه می‌آید،

و بارانی که صد پاییز می‌بارد،

خرمنهایی که می‌گندند،

و این خواهش سمج

که به چاه بی ته و پیکر جنون قطره قطره می‌ریزد

و بهاری خوش که در انبوهی‌ی خرمن خوابم کرد

و نگاهم که می‌چرخد

پرسشگر

بر دگر سیلوها، همه خالی

-جهان باید تا کنون گندمزاری میشد-

و نگاهم که می‌چرخد

بر سایه‌ا‌ی که پشت به پنجره، سیلویش پر

در بروی کس نمیگشاید

و با وسواس وزن می کند سود و زیان کیسه هایش را

آیا عاقبت انبارش در کپک می‌پوسد؟

و نگاهم که می‌چرخد

بر راهبه‌ای که کفن پیش از وقت به تن کرده

 

من لجوج بزیر چراغ زنبوری فریاد می‌زدم

ارزان و تازه، حراج، آی حراج

خیابان از مشتری خالی بود

آیا شکیبا به خانه‌ باید باز می‌گشتم

تا در فصل خشکسالی‌ که در راه بود

میان مردم کوچه

نان برشته تقسیم می‌کردم؟

من که بر ارابه‌ی خدایان

بر شوره‌ زار آسمان بذر می‌پاشیدم خرمن خرمن

کهکشانها را سبز میکردم

چگونه می‌توانستم به خانه باز گردم؟

که ما بودیم و خیالی خوش

گردباد آمد

گورزاد شوم نفس در سینه‌ی شهر پیچاند

و ما را نیمه جان و هوش

به تنگه‌ی مارها در افکند

تا که به خود باز آییم

چه خرمنها بر باد رفت

و چه بنیادها برکند

 

آه . . .

دانه ای برای تو، دانه ای برای من

قرص نانی برای حلقه‌ی بازوانی بر گردن  

دانه ای برای کشت در خاکی خوب

تا گندمزاری پدید آید

خرمنی برای خمیازه‌های انتظارِ چراغی سبز،

قمارهای پر باخت، شبهای تردید

دانه‌ای برای هفت سین این نوروز

 

تنها مشتی بجای مانده، دانه دانه میشمارم من

دانه‌ای مروارید، دانه‌ای الماس

آه . . .

خورشید تنگ‌حوصله بر افق آتش می‌ریزد

آسیابها در بادِ انتظار می‌چرخند

بوی کاه سوخته می‌آید

آه . . .

آتش اشتیاق

مرا دریاب.

 

آتلانتا، فوریه ۲۰۱۲

یغما

بر سیلوی لبالب از گندم، من حیران،

و هوش باد همه بر من

تا که سر برگردانم و گرد باد آید

وه از حیرانی من و این انبار سرشار!

 

سینه فراخ و دستها باز

اما چگونه، چگونه، چگونه؟

 

دانه ای برای من

مشت مشت سهم موشی،

که از دیوار زده نقبی

خرمن خرمن نثار باد تاراجگر

در و پنجره‌ باز، خانه‌ آشفته، باد در کوران

و توفانی که به ناگاه می‌آید،

و بارانی که صد پاییز می‌بارد،

خرمنهایی که می‌گندند،

و جنون این خواهش سمج

که به چاهی بی ته و پیکر قطره قطره می‌ریزد

و بهاری خوش که در انبوهی‌ی خرمن خوابم کرد

و نگاهم که می‌چرخد

پرسشگر

بر دگر سیلوها، همه خالی

-جهان باید تا کنون گندمزاری میشد-

و نگاهم که می‌چرخد

بر سایه‌ا‌ی که پشت به پنجره، سیلویش پر

در بروی کس نمیگشاید

و با وسواس وزن می کند سود و زیان کیسه هایش را

آیا عاقبت انبارش در کپک می‌پوسد؟

و نگاهم که می‌چرخد

بر راهبه‌ای که کفن پیش از وقت به تن کرده

 

من لجوج بزیر چراغ زنبوری فریاد می‌زدم

ارزان و تازه، حراج، آی حراج

خیابان از مشتری خالی بود

آیا شکیبا به خانه‌ باید باز می‌گشتم

تا در فصل خشکسالی‌ که در راه بود

میان مردم کوچه

نان برشته تقسیم می‌کردم؟

من که بر ارابه‌ی خدایان

بر شوره‌ زار آسمان بذر می‌پاشیدم خرمن خرمن

کهکشانها را سبز میکردم

چگونه می‌توانستم به خانه باز گردم؟

که ما بودیم و خیالی خوش

گردباد آمد

گورزاد شوم نفس در سینه‌ی شهر پیچاند

و ما را نیمه جان و هوش

به تنگه‌ی مارها در افکند

تا که به خود باز آییم

چه خرمنها بر باد رفت

و چه بنیادها برکند

 

آه . . .

دانه ای برای تو، دانه ای برای من

قرص نانی برای حلقه‌ی بازوانی بر گردن  

دانه ای برای کشت در خاکی خوب

تا گندمزاری پدید آید

خرمنی برای خمیازه‌های انتظارِ چراغی سبز،

قمارهای پر باخت، شبهای تردید

دانه‌ای برای هفت سین این نوروز

 

تنها مشتی بجای مانده، دانه دانه میشمارم من

دانه‌ای مروارید، دانه‌ای الماس

آه . . .

خورشید تنگ‌حوصله بر افق آتش می‌ریزد

آسیابها در بادِ انتظار می‌چرخند

بوی کاه سوخته می‌آید

آه . . .

آتش اشتیاق

مرا دریاب.

 

آتلانتا، فوریه ۲۰۱۲

 Posted by at 1:39 PM