«کردستان را اعدام نکنید»
به دروغی،
چوپانی در نی شکسته دمیده
و گوسفندان، رام
گِرد می آیند
بر ردِّ پای تو اما،
غروب،
آبشارِ خون است بر صخره
هنگام بازگشت است
و از کومه ی دهقانی،
دودی بلند،
گیسوان خورشید را در سیاهی می بافد
جهان جوان می شود
و چشمان خیس ستارگان امشب
ناباور بر دشنه ی آسمان
تا شیرِ کوهی
یالِ خشم، تازیانه بر گُرده ی شب کند
و در پرشی جسور،
از پیشانی ماه بر شانه ی خورشید
تاج سپیده را بر ستیغ کوه بر دمد
و فلات پر فریاد را از کابوسی بدر آرد
آه . . . .
تندیسی نمی تراشیم بر ستون بلند یاد
ستونها می پوسند
و سرمای سنگ را -که در انجماد خود فرو رفته-
با تو پیوندی نیست
نیز قابی از نقش تو
بر سرْ درِ قصری نمی آویزیم
فسانه ی آهن،
پر شتاب زنگ می زند
همآنجا،
در سینه ی پیشمرگان بمان
تا به هر شب،
از مادری دیگر
سپیده ای زاده شود
اما نه
مگذار،
مگذارغروب ترا ببلعد
باز آی
باز آی،
با دو چشم و بازو و ساق
دل تنگ است و می لرزد
که چندی است رفته ای و دیگر
خبری نیست ز تو.
آتلانتا نوامبر ۲۰۱۳