Jun 282015
 

 

ای جان شب زده . . . .

پشت روزنه ی ناپیدا

اگر ستاره ای خفته است روشنتر از خورشید

و بیدار نمی شود

غم مخور

اگر

با هر نفس باد

آسمانش فرو می ریزد

و درخالیِ سبد مادران غروب می کند

غم مخور

اگر برسینه ی سنگی بازار

کودکِ ژنده ی فقر

سمج

دامن رهگذری را می گیرد

و داد را بیداد می کند

و در صومعه ی مردمکی

خدای اندوه می رقصد

و از گامهای پر شتاب شرم در بازار

صدایی بر نمی خیزد

و ناپیدا، چون روزنه،

زنی می گذرد

و به خانه باز می گردد

و زنبیل خالی اش را از خاکستر ستاره می تکاند

ای جان ابری . . . .

غم مخور

ای جان غمگین غم مخور

که در این خانه ی غبارآلود

جنبشِ هر ذره ی خاک

در دریای اینهمه پیدا و ناپیدا،

قطره ای را خیزآب می کند

ستاره ای را بیدار می کند.

آتلانتا ژوئن ۲۰۱۵

 

 Posted by at 12:10 AM