May 292023
 

مرضیه شاه بزاز

کوبه نکوبیده،
سرزده، امسال پاییز چون سفره بر باغ بگشاید
درخت انجیر را
پیرایه می دهم من، شاخه در شاخه
شاخه ای را نیزه ای تیز چون الماس
بر شاخه ای، برگی از زیتون می کارم
لانه ی سارِ کُرچ را
بر زمین می زنم
کپک هاش بر خاک می ریزم
با دو انگشت چیره، نفرین عیسی را
از تار تار ریشه ها می کشم بیرون
دسته دسته شاخه های کهن بی برگ را
با تبر می کوبم
چون علم کوه، شاخه ای خمیده را در اهتزاز می آرم.

راستی من شکوفه ای از درختِ انجیر بیاد نمی آرم
تا هر نگاهی به گلستانش را، چشم حسرتی پندارد
عطر و بویی
بزیر آفتاب یا که مهتابی نیز بیاد نمی آرم
تا رهگذران را به ترفند، هوش از سر برباید
شاخه های تُردش،
نه به زندان، قفسی را پی افکندند
نه پای بست داری
زیرا که هرگز
از سرآبی آبش ندادم،
پس سوداگران به بازار نیز، میوه اش بر طبق ننهادند.
بزیر سایه اش بیاد می آرم اما،
همسایه
با عطشِ کویر
در پیوستی جانانه به اوج رسیده بود و
فردایش
دیدیم به هر شاخه
صد انجیرِ رسیده روییده ست
و نیز بیاد دارم که
با پنجه ی سبزش
شعور نخستین را فریاد کرد
و زآن پس پیامبران به او سوگند خوردند

باری
قد علم می کنم، سینه در سینه ی پاییز می ایستم
وَ بر آسمانِ کوچِ پرندگان، حصاری بلند می کشم
که سکوت بر شاخه های درختِ من نمی گنجد
باد بی تاب را
قصه ی هزار و یکشب می خوانم و
به افسونی هربار، به قصه ی اول باز می گردم.

آه….
ملامتِ فصل را چه سود
تیغِ پاییز نیست
برگها آکنده از درد و ساقه اش خالی
درخت پیر
هرگز دگر میوه نمی آرد.

اکتبر ۲۰۱۹ آتلانتا
مرضیه شاه بزاز

Print Friendly, PDF & Emailچاپ کن

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: