Jan 152010
گــریــز
در اندوه معصوم تو
گناههای من خفته است
به دستهایم نگاه کن
بی شرم هنور
درو می کنند
زمینی را که خاکش
از اندوه تو بارور است
در شبی زمستانی
که یاس هم یخ بسته بود
از ناتوانی
بر خود می لرزیدم
من گریزی از خود را می جستم
و تو شکننده ترین جنین بودی
که در بطن من
با اعتماد پناه گرفته بودی
و من
در اوج نومیدی
ویرانت کردم
چرا که من
بی شرمی تاریخی قبیله ای هستم
که جاودانه
برای مداوای یاس دایمش
لطیف ترین نو باوه را
قربانی میکند
مرضیـه شـاه بــزاز
آوریل 2007