May 292023
 

اخطار

بر داربست میخ می کوبیدند

خورشید داشت خون قی میکرد

آنچنان شعری از آتش سرودیم که

جنگل خشکیده را سراسر، سرخ

دودش بر هفت آسمان در پرواز!

از سراشیبی تند طغیان، سواران سر رسیدند

مادران بر فلات برآمدند با گیسوان خیسِ هر چه بادا باد

دلدادگان

از تب و تابِ خفته ی خاوران

دشنه بر کشیدند

سوگ، افسانه شد و

تردید، درمانده و بی خانمان!

.

بیاد اتاقی درش بسته و تاریک

بیاد یک بشقاب کمتر بر سفره

و سفر دور و دراز شبانه در کوچه های آه و اشک

و بوی غذا که هر شب در راهروی خاطره ی پدر منفجر می شد

مادران ورای مرزهای عتیقِ نفرین

مشت، رو به زمین و آسمان گره کرده و

در تاکستان یکدست

چون عصبی از کوبه ی چکش

ریشه از ژرفای خاکِ سرخ،

فریاد برآورد

غوره ی خشم بر شاخه، انگور شد و

آنگاه

سروری نه!

سرداران سر رسیدند!

.

.

مرضیه شاه بزاز

آتلانتا، نوزدهم دی ماه ۱۴۰۱

divanpress.com

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: