ژانویه 142011
برای حبیباله لطیفی
ما برف نیستیم
که بر کوهپایههای شهر
خامش و سرد بنشینیم
خاک نیستیم
که هر سپیده دم
دُردانهای را ببلعیم
و از کرم و رطوبت
باز سبزه برویانیم
ببین
سنندج از درد فریادی کشیده
و مردان مصمم
فانوس بدست
از تپهها سرازیر شدهاند
پی شکار مرگ میگردند
از آوازشان
دل شب میلرزد
اخطار میکنیم
زلزله از لرزش جاده
بزیر قدمهای خشمگین آغاز میشود
قانون زمین این است.
۵ دی ۱۳۸۹