Dec 012014
رامشگران
بر دهل و دف می کوبند
پریشان
از زنجیر بستر دریا، رها
نخستین نگاه ِ
بی هیچ خاطره ای چشم می گشاید
نه ی از دامنی پر از میوه های سرخ و رسیده، یادی
نه کتاب و عینک و دود
عقوبت اما همچنان پای بر جای!
یک چشم، خیره
بر آسمان خالی از پرواز
بر تک یاخته های بی خاطره
بر زمین سبز انتظار
و بر تب و تابِ مادرش، دریا
که دمی از جنبشی آشفته و بیرنگ باز نمی ایستد
و چشم دیگر
آه . . . .
چشم دیگر، که چشم دیدار است خیره بر چهار دیوارِ زمان
در میان چهار دیوار، زنجیری
بر زخمِ شانه های ما
و ساق هایی که از رفتن باز می مانند
و سری پر از سودا که پشت دری بسته
بیهوده به در می کوبد و
چشمی پر از دیدار
قطره ای شور بر دریا می ریزد.
آتلانتا، سپتامبر ۲۰۱۴