Mar 122011
به دیدارت آمدم باز
لرزان
دزدانه، دور از هر نگاه
دست در دستم حلقه کن
هر بار
دلدادگی
می یابمت، رم میکنی، محو میشوی
این بار نکن
بنگر ببین برهنهام
مه سردی باز در جانم میدود
آه دلدادگی،
چگونه اینچنین
با مرگ گره خوردی؟
شقایقها در این گواه
بر تپهی خجل میرویند هر بهار
از آب و خون.
انکار مکن
که حضورت
وسوسه ی نیایشیست در معبد مرگ
و بی تو مرا
هذیان روحانیاش از پای میاندازد
خیالت را نیز
موذیانه به اغوا غروب میدهد
در افقش.
صبورانه،
در آفتاب چهر ه ات را
از چرک مرگ شستم
اما این جنین سمج در زهدانت
حضورش را اعلام میکند
با چرخشی دردناک هر دم
گویی که در آفرینش
روح القدست بود
مرگ
که چنین پر نفس
در جان تو دمید.
۲۰۰۹