Dec 072023
 

چون تو

نیز

ایکاش

پایان من

آغازی می گشت

هنوز بر سبزه نیارمیده

سر می زدم از کبودِ اکنونْ خاکستر

میوه میدادم بر کهنسالْ درخت یکروزه

کران تا کران،

سایه ساز فلاتِ عشق می گشتم.

ایکاش

من نیز

چون پهلوانِ هشتاد میلیون مدال بر سینه

بر می خاستم،

بر ایوانِ‌ فلات

شانه در شانه ی اسطوره ای

بوسه ای بر گونه ی تاریخ،

مغز را پر شتاب می بر داشتم.

ایکاش ایکاش ایکاش

پس از اینهمه رعد و برقِ،

گسسته،

پراکنده بر گندمزار پر از رمز و راز

گُل باران

اینبار،

نه به اندوه

در شتاب . . . .

به شکفتن می نشست.

.
۱۵ سپتامبر۲۰۲۰

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: