ناخواسته و بهنگام، یگانه در را گشودن
رانده شدنِ ماهی از آبزنِ امن و گرم
رها کردنِ کاهی خشک در آسمان پر از توفانِ تقدیر
اینجا کجاست
که هر بوته سر در ریشه ی خود فرو برده و
جنگل پر از فریاد را
پرچینِی از فاصله
لب بر لب می دوزد
اینجا کجاست
که از گذر کرگدنی هراس انگیز
زمین می لرزد
و چون نعره زند و سر و سم بر در و دیوار کوبد
جمعیت فوج فوج در هیجانی غریب
از شاخش محراب تراشند
خشنود از غسل تعمیدی در چرکآب و ترس
بر قدمگاهش بوسه زنند
اینجا از آوازِ خیسِ ساری
بر خاک ترک خورده
ستاره ای نه پدید می شود، نه ناپیدا
نه شهد زنبوری شیرینتر، نه نیشی تلخ تر
کسی روی برنمی گرداند
کجاست اینجا
که بر مدار خورشید آرزوهایت
رقصِ ناچارِ زهره را ماندگار می مانی
که پیوند،
شعله ای خانمانسوز است
شگفتا در این خیابان، کودکان از هر دستی به نوازش می ترسند
اینجا کجاست که هنوز دمی نیآسوده
گفتی در این کشتزار
به تماشا که بانگت نداده اند
در هراسی تاریخی
دانه هایی را که داده بودی
کاشتم
تاول شخم بر انگشتانم
بفرمانت، روز و ماه و سال آب و کودشان دادم
و توان هر چه داشتم در نفس دمیدم
و نفس در باد سرد
که شکوفه بر شاخه بروید
و بادی موافق بر بادبان
تا ترانه ام در گوشِ کشتیبان
چون آب بر آتش
نتهای وسوسه گر را خاموش
یا غبار و گَردی به توفان برخیزد
تا زنانِ تعزیه خوان را دم فرو بندد.
سایرونها می خوانند
در پگاه موعود
اینجا
خورشید لب می گزد و به جلوه در نمی آید
من اما
سینه بر هوایی پاکیزه گشوده
به تماشای کشتزار
بر برجی بلند راه یافته ام
شگفتا
اسب تیزروی قله های ممنوعه
یابوی مانده ای است
بر سایه آفتابِ کشتزار می لنگد
وآنکه خدای پیکارش می پنداشتیم
بر پای محراب خزیده، کلاهش را به عابرین عرضه می دارد
اینجا کجاست که پس از اینهمه ستیز و پیمان
پس از آنهمه خون در خمره کردن
پس از کشمکشِ جاودانِ بودن و نبودن،
خواستن و توانستن
ویران کردن ، ساختن، ویران کردن، از هم پاشیدن
پس از آنکه رنگها را در رفی همسان در رنگدان چیدن
باز
آسمان سربسر، سفید
و بزیر تلاشیِ رنگین کمان
تا چشم می بیند
سبزی از آنِ علف و
علفها همه هرز.
آتلانتا، ژوئیه ۲۰۱۸