لرزش تار تارِِ کمانچه
از دویدنِ سرانگشتان وسوسه در کشتزارِ ممنوع
شرم سرخناکِ گونه های فصل
تمنای نمناک لبهای غنچه به شبنم نوش
شراب مقدس را دوش
کفرِ کشیشی از محرابِ آسمان دزدیده
لغو و واژگونه
آب . . . .آب
بر سر و روی معشوقش، بر غنچه و خاک پاشیده
سر از سجاده ی خاک و چشم از پنجره بر نمی گیرد
در چهارچوب پنجره، اینسوی
شالِ عطرآگینِ دخترکِ بهار،
گُلهای فرش را بر سرِ باغ می تکاند نرم و آهسته
گَرد گَرد زرد و سبز
التهاب، آشوب
از چشم غره ی سرد و عفیف همسایه، از اخمِ زمستانِ بسر آمده
پنجره نمی بندد
در کمرگاه رُز، نیلوفری گستاخ، دزدانه می پیچد
عسل و نیش،
دستبرد در کلاله ی نرگس، زنبور
بیباکی،
تا سلسله ی ملکه در کندوی عشق بپاید.
از قفسِ آویخته بر درگاه خانه، چهل دریچه بسته، یک دریچه باز مانده
وسوسه ها می جهند از بند
ارمغانِ میهمان، بیتابی
بیتابیِ،
به لانه نشسته بر آن زبانه کشان، شور
شور،
اختیار از دست داده، عرق ریزان، بر کس و نا کس دروازه می گشاید
به هر نیمی از دایره ی باغ، میهمان،
عطش تابستانه ای خفته در نوروز
زانوان نو رسته ی چنار می لرزند
لاله بر هم نهاده پلک، در سایه سارِ باغ
باغ،
هوش نیمه، گُل خشنود و بی خبر در خواب
بیدِ کهن، نگران، بیدار، نگاهش خیره بر دور دستهای افق
افق،
نهاده چون رفیق راه، سر به گوشِ باغ، می گوید
رنگ از چهره اش پریده، می گوید.
تارِِ بر کمانچه و کمانچه در تپش، افشرده
برگریزان خاطره ی پار
از عصاره و سمنو تا
کاه . . . . کاه . . . . کاه
موج ناپیدای رعد . . . . رعد
سر رسیدن باغبان، قیچی اش در دست.
…
فروردین 1395