May 292023
 

چون موسی به طور،
ما به البرز شدیم
وَ در سرودی بلند
جان بر سر یگانه فرمان
باختیم
وَ گاه بر صلیب دیگران
خود را در غبارِ کوچه های گرسنه
آویختیم
وَ بی متر و اندازه
بَهر تن پوشی، از گونی و حریر برایشان
جامه ای گشاد دوختیم و بزیر آن، جانی فاخر پنداشتیم.

چه در کوچه گردی ها و چه در صعود به آشیانه ی سیمرغ
من اشکهاهای زمین را گاه پنهان و گاه در چشمه ها می دیدم و
از اندیشه ای بر خود می لرزیدم.

آنگاه به پالایش
از بلندای صخره و ژرفنای سنگریزه های نفرت و عشق
به در آمدیم و
زلالتر از زمزم و
رقیق تر از آب
چه ساده دلانه از بلندیها به دره های وهم آلود
سقوط کردیم
روی گرداندند
وَ چون هر بار به تنگاتنگ گذرشان
از تارتار اندیشه، به نقش قالی، پلی می ساختیم
گره ی پیوند می گسستند و هر باره ویرانش می کردند.

چون دانسته در دیده اندوختیم
وَ از مدار خیس و روشنِ زمین نگریستیم
قاضی گذر را ملیجک قاتلان یافتیم
و گناه خود را به این ترتیب که
کودکان گرسنه را،
نان نه
برایشان ما بستنی پر خامه یکباره می خواستیم.

آتلانتا آوریل ۲۰۱۹

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: