سوگند و هراس شکسته
باد
نعره میکشید بر خمرههای خالی
چه خورده بود که اینسان؟
همزاد خود را یافته،
بردامنش آویختیم
و آسودگی ماه بالا نشین را رها کردیم
دلتنگ زمین!
دربان آسمان را
چه آسان با وعده ای فریفتیم
قلهاش برهنه،
کوه
پای بر زمین
تنهایی خود را در گیسوان ماه میبافت
گشاده دست، سینه گشود،
و ما را پناه داد
و از یخ، شگفتا
ما گرمی آموختیم
اما نه چندان که کرختی تن را بزادید
و با برفی که تاب ماندن نداشت
دلتنگ درهها،
بر دوش آبشار
سرازیر شدیم
و دستمزد آبشار، شوری اشکمان بود
که دریا را خواستنی میکرد
خشمی همیشه خفته در تنش،
رود،
سبز
در کشمکش با خدایان، سنگ میغلتاند
در گردابش مجال آبتنی نبود،
ما را در خود فرو کشید و غرق شدیم
و کبودی تن دختران به یادگار ماند
دلتنگ بوسهها
به جنگل روی آوردیم
انباشته از وحش
گرگ هفت پستانی ما را دایه شد
نیمی روباه، نیمی گرگ
زمین را بر مدار پر اندوهی راندیم
کرخت و پشیمان
آشوب مرگ و زیستن
دریا
دور از دسترس
داستان دیگری داشت
سر بر تن ماهیان شدیم
پولکهایمان از سرب
در کشمکش
موجی یالمان را زخم کرد
غار مرجان
کف دریا، پیچ درپیچ
خفه و تاریک
ما چنگ در چنگال غول دریا در ستیز
پریان چنگ میزدند، ما میرقصیدیم
از صدفهای پر مروارید
جرعهای نوشیدیم
شور و تلخ
علم کیمیا را آموختیم
اما
اما دریا ترجمان خفگی بود
و تمام ژرفنایش بر سرمان آوار شده بود
دمی سر از آب برون آورده
با آفتاب در میآمیختیم
تیشه در آستین،
آن نگار
از پیچ گردنه،
آوازه خوان
خوشهها را له میکرد
و به تاخت میگذشت
باغبان در بهت!
فریاد زدیم: با ما بگو
سر تکان میداد
آوازش در گوش
درخت و دیوار را در هم فرو میریخت
و آنگاه
دشتِ خالی،
نگاهمان را به افقهای دور رساند
پس به تماشا
نشستیم و نشستیم
تا گونههایمان گُر گرفت
و از جای جستیم.
سیاتل، رشته کوه کسکید، ۲۰۱۲/۷/