Dec 072023
 

آنجا که دستی از فولاد، آخرین دریچه را می بندد

و نگاهِ ستاره ها، بر پنجره ی چه باز و چه بسته، سرد

آنجا که زنجیری بر پا در میان چهار دیوار بلند

یکی از آب و دیگری آتش، یکی از خاک و دیگری از باد

و صدای جیرینگ کلیدها در جیب زندانبان

که بام زمان را بر سقف چهار دیوار قفل کرده وُ

بی برگشت دورمی شود

گوش کن . . . .

فریادی می پیچد!

.

آتلانتا،‌ سپتامبر ۲۰۲۱

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: