Nov 272012
 

نیاز دیدگان ما،

الماسی برنده بود،

شفافتر از مردمک

نه قطره ای

به گوهر نشسته، از سر اتفاق

و بر سینه آنچنان که می ‌بایست،

سینه ریزی از مروارید

دریا غریق سپیده بود

و نگاه ما بیگانه با موج  پرخیز

در بهت نگاه ماهیگیران

به دریا زدیم،

در صید مروارید

بی آنکه با دریا سخنی گفته باشیم

صدفها غلتان بر کف دریا

خوشه ای ستاره

بر ژرفای ماسه‌ای،

فرو افتاده از کهکشان، ز بد حادثه

بر آن پای نهادیم

صیادی نیآموخته،

ستاره های دریا بشکستیم

جهانی در هر صدف خفته

به انتظار تلنگری که به غوغا برخیزد

نه . . . .

ما را در سر سودای دیگری بود

صدفها بشکستیم و پایمال کردیم

و ماندیم

میان انبوه پوسته‌های آهکی

سرگردان

خوشید کاین چنین بدید

در آغوش قطب فرو رفت

گامها سنگین، پاها گل آلوده

از صخره های لغزنده‌ی عمود

به ساحل باز گشتیم

دستها خالی، سینه ها سرشار

ماهیگیران، تورهای پر بر شانه،

سینه هاشان لُخت

در نگاهمان نگریستند

چون روی برگرداندند

دریا دگر شد و در چشمانمان جوشید.

یوفالا، ۴ نوامبر ۲۰۱۲

 Posted by at 7:58 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: