Jul 032016
 

 

در خیابانِ ما سه  زن خانه دارند   

هر سه، ساعت پنج از خانه به در می زنند

اولی، بر پاشنه ی ساییده ی کفشش، پاهایش مدام می لرزند

نگاهش نگران،

سنگها را بر کف خیابان فرش می کند      

و در پیچِ کوچه ی بن بست،  گم می شود

دیگری، هر صبح

با پودر،  چالِ چهار انگشت بر گونه هایش را پُر می کند

و با نیم چکمه های ناموزونش

خیابان را راست و ریست می کند

بر سربالایی که راه می افتد

نفسش می بُرد و  میان راه می نشیند

خیابان، بی اعتنا از کنارش رد می شود و روز را ادامه می دهد

آخری،

می آید و خیابان را قُرُق می کند

دو ندیم وفادار،

یکی، ردایش بلند

دیگری، پنج ستاره بر سینه

دامن بلندش را، بر فراز سنگفرش به پرواز در می آرند

و او با هیاهو

خیابان را له می کند و می گذرد.

 

آتلانتا، فروردین ۱۳۹۵

 

 

 Posted by at 9:48 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: