تورمِ زایش بزیر پوست خاک
و بیقراری دانه
که خواب را از باغ می رباید!
در باغچه غوغای گلهای چند روزه
بهار آمده ست وُ
من اینبار به شبدری چهار پر دل نمی بندم!
اینبار من
در کلاله ی خیسِ شب بویی
به هنگامی که از نیش زنبوری
به خود می پیچد
پی بهار میگردم.
چه فایدهی بهاری که در باغش مدام
بوف کوری می خواند
چه فایدهی
عطری که از ترس رسوایی
نرگسی
در خود فرو می ریزد
یا که پروازی
که برای خشنودی جفتی به قفس می نشیند؟
چه فایدهی این علفهای تازه
رسته بر سوخته های گذر فرهاد
که به سبزی، یادش را نمی رویند؟
چه فایدهی بهاری
که سلاخان
امیرانند!
شادی برخیز و از اندوهت
ارغوانی بر گونه های باغ
بیفروز!
سفره ی رنگ و روی رفتهی هفت سین را
با حرفی تازه رونقی ده!
که دل افسردگی ما از ملال تکرارهاست!
می گویند که در این باغ
پرنده به آواز اگر درآید، در پی اش، پروازی است بی بازگشت!
می گویند که بر آسمان این دیار
پرندگانی بودند، بالشان زخم
حتی به هنگام پرواز، آوازی سرکش می خواندند!
می گویند که خوش نشین این باغ، پاییز است
هر چه بود و هست،
حتی پاییز
به سرسختی رویش بابونه ای از دل خاک
به آهی یا به سلامی،
سر فرود می آرد!
شادی
بگذر از علفهای هرزِ هراس
که به هیچ دارند ریشه به خاک!
بگذر از شاخه ی خشک کاجی که
همسایه ی کور
به امید عصایی کاشته است!
بگذر از سوسوی ماهی که در فصل کپک
آینهی بدنامی گشت!
شادی
فصلها در گذرند
بزنیم یک جام دگر، باغ جوان می گردد!
هرچند اینبار به پیمانِ دگر
دل نبندیم به امیدی واهی
شبدری هرزه درا، باز برآرد چهار پر، کُنجِ گلخانه ی ما!
*
آتلانتا، مارس ۲۰۲۴