Dec 072023
 

شاید این بودْ و شدنها
خزیدن در غارهای عتیقِ توی در توی
کندوهای چسبناکِ شیرین
شاید نطفه بستن، قد کشیدن در اقلیم ملکه ای بی دست و پای
ما را به جایی کشاند
که گورزادِ مرگ اندیش را سر فرود آریم
ما به هوای عسل، وُ او
با تارِ تسبیحش از پودِ انتقام
دارِ عشق را می بافت
مردمکهایش مصمم
آوار صد هزار خانه را به سودا،
زبانه می کشید.

شاید اخطار کودنِ گلدسته ها بود
بهنگام گذر زمین
بر سه گره گاه مدار آتش،
مدام آوازه ی گوشمان.

ورنه ازتردستی باغبان و نسیمِ دشتهای باز
از گَرد پاشی پروانه و آواز بلبل
عاقبت گل،
در شدن
گلاب می گردد.

آه…
ای آیه های رکیکِ به چهل نشستهْ کپک
ای اسم و رسمهای پوسیده در دهانِ واژه های نو پنهان
در خلسه ی حجره ها ی پر ولعِ نفرت و نشخوار و دلار و کشتار
گم شوید!
هر چه بود
ما را عقوبتی چنین، هرگز روا نبود
ساییدگی منقار کرکسان، اگر نه
رنگ و روی مادران گواه ماست
بازو در بازو، هزار آه فرو برده
کلافها در حضورشان، بر چوبه های دار می لرزند
درختی می افتد، پرنده ای می میرد
خاکِ بارور، رستنی تازه از سر می گیرد.

گلدسته ها با هندسه ی مضحک شان در سکوت
قاتلان دیگر بر طبل نمی کوبند
در پستوی انکار، به شوره زار می اندیشند
به سپری شکسته
نیزه ای زنگ زده
به نفرینی!

آتلانتا، بیست و هشتم فوریه ۲۰۲۱

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: