پای تا سر در استتار، در را بسته
تا فرزندان ناخلف را آبرو بر باد ندهی
گیرم که بر آب وآتش پرده کشی
با دو زبانه ی سمجِ همیشه شعله ور چه میکنی؟
به پرنده ای که در سپیده بال می سوزد
به تلاشی ستاره ای بیتاب که بیهنگام
به لبخند آفتابگردان در آینه ی خورشید
به رنگین کمانِ باغ، به خوشه های سنگینْ بار
به لبه ی این پرتگاهِ همه دیوانه یا موذی
به چشم انداز
از بام خانه، بی دریچه نگاه کن
و با دستهای زمخت
به بذرِ اندوه، بیش از این، آسمان را شخم مزن
که چون پدرم، نیز تو در اندوه زار به اشتباه
داس را بر جوانه و نهال میگماری.
بر دو چشم آن پیرِ دروازه بان
کسوفی نشانده ای نیمه تمام
راه راهِ نیلوفر، جامه اش
بزیرش مرداب.
آی ناهیدِ خانه گم کرده
سوارانِ زیرک، شانه ی آفتاب بر یال برکشند وُ
جامه به خشم پاره کنند، از مرداب بگذرند.
باری به انتظار دروی ناکاشته ها
بیهوده بر من نهیب مزن
بر خانه و ایوان عتیق تو،
من تازه رسیده ای هستم
میزبانم ترشروی!
آن جامی که ننوشیده خود
چگونه میهمانم کند؟
* * *
به گردش شبانه، دیشب
بر گردنه ی پر پیچ و تاب نفسگیر
بر ویرانیِ قلعه ای کهن و نمور
زانو زدم
خانه آشوب شد
سیمرغ
بال گشوده،
بر فرازِ دشتهای باز اوج گرفت.
باید می دانستی که نوزادان نیز
روزی،
مادرانی گستاخ می گردند
با پستانهای سرشار!
.
آتلانتا، ماه مه ۲۰۲۱