Dec 072023
 

توفان که فرو نشست

از پراکندگی مرغان

به سنگزار سرد رسیدیم

به گوشه ای خزیده طوقدار را، دیدیم!

چیزی مدام از سر به سینه و از سینه به سر در گذر بود

چیزی چون یورش الکترون

چیزی چون یک بلوغ دیر رسیده

گاه گره می شد در گلویمان، شاخه بر ریشه میکوفت

اما گل نمی داد و جوانه نمی زد!

.

سراسر راه قارچ روییده بود

و مردمک هایی که خیره بر توفان مانده بودند، داشتند کپک می زدند

و خرمن سیل برده

و سرافکندگی طناب بر داربست

و نومیدی سنگ از برخورد با ته چاه

و رقص ارسنیک در لیوان آب

و ماهیگیرانی که یادگاری از طغیان موج بر گردن آویخته

و نهنگان بادیه نشین!

و دریایی گرم که هنوز برای کوسه ماهی ها می جوشید

و دستهای سیمان شده ی بی استخوان

و نق نق راویان ملال بر شاه نشین خانه ها

که با و واغ واغ جلف قورباغه های مرداب خشکیده در هم می پیچید

و دود جنگ قبیله ها

که چشم را از چشم پنهان می داشت

و خیل موج سواران بر موج خفته!

و . . . .

نه خوابی پرنیان پوش جان

و نه خیالی هوش می ربود

و ما به دور محور کوتاه خود، لنگان دور می زدیم و غر میزدیم!

.

شگفتا!

فریادی نه،

اندوه لبخندی

داغی بر سینه شد و

نقطه ی پرگارٍدایره ای باز

که کشمکش دو نقطه ی آخرینش

چون دو قطب همزاد

روز حادثه را به ابدیت می کشاند!

.

.

آتلانتا سپتامبر ۲۰۲۳

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: