Nov 302015
ماهیگیران
از گذرگاه اژدها برگشته،
فریاد صخره ها در گوششان
در سایه ی چراغ زنبوری
به دور میز حلقه زده اند
با دشنام، از بخت بد خود،
از شگفتی دریا می گویند
دخترک با پیش بند سفید،
می رود
می آید
جامهایشان را از مستی پر می کند
از تفاله هایشان
میز را پاک می کند
ماهیگیر ریشو
دست در کمر دخترک می اندازد
دخترک می گوید
پشت این مهمانسرا
من ویرانه ای را می شناسم
درختان حیاطش پر از سیب
سیبهای سرخ می گندند،
بر خاک پایمال می شوند
ماهیگیر می گوید
من هر گاه سبدم را در دریا می اندازم
ماهیان سمی صید می کنم
اما در ته سبد، چهار مروارید غلتان می یابم
دخترک
بر زانوی ماهیگیر می نشیند
و بیهوده دستش را با پیش بند سفید پاک می کند
. . .
دستی پر اختیار
به قضا آلوده می شود.
گاری بالدی، اورگن، اکتبر ۲۰۱۵