Dec 072023
 

برلب ِدز

کودکی

تک سکسکه ای بود

که غرشِ فصلی بندش آورد.

رفته بودم که در کوهپایه ی پشت سد

گشتی بزنم

وسوسه ی آب بود و قصیلهای لیز

و لغزشِ سنگهای رسوبی.

پدرم گفته بود

آب،سرد است و رودْ شتابان

و مادرم، به اخطار هر روز

از اغوای پاکَشَکهای آبی می گفت وُ

لب می گزید.

دز شتابان بود و من شناوری ناشی

بی قایق، بی تیوب

آه از گردابها . . . .

و نگاهِ کودکانه ی خواهرم بر من، نگران از ساحل.

همین دیروز بود که دُووِه*، زهره را بلعید.

پیش از آنکه دز به خلیج بریزد

دستهایم را از آب به در آورده تکان می دهم

به خواهرم

که پشت سر من او نیز

شناگری ناشی، مدام زیر آب می رود

و با اشکهایش

که یکباره رودِ سخت سر و شیرین را

تلخ و شور می کند.

و فریادم را که

مگر . . . . نگفتمت؟

باد می بلعد وُ

با دهان تنگ و گشادش به مسخره تکرار می کند.

*دووه: بخشِ شمالی دز

آتلانتا، بیست و پنجم جولای ۲۰۲۱

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: