Aug 292015
 

 

خواب مرا، چراغ افروخته ای میانِ رود

خواب ترا چه شکست؟

گفتم که شاید قایقی ست

در قایق دلداده ای است

از نقش من در سینه اش

چراغ دل تابانده  است

گفتم همان دلبری است

که بوسه اش

خالی کوبید بر لبم،

بیخواب شده

باز هم به دیدار آمده ست

گفتم که خند و شور و شوق

از قهر خود غرق پشیمانی شده

با آتشِ وعده ای

این بار به هنجار آمد ه ست

.

خواب مرا صدای باد

خواب ترا چه شکست

چون پچپچِ دلدادگان

در نخل دلم می وزد

بر شاخه ها دمبدم،

خارک رطب می کند

ناهید که بیند اینچنین

یارش به دام  افتاده است

در چنگِ غم، پرده ای

از بیوفایی می زند

افسرده مجنون بیدی

بر بستر شبدرها

بر مقبر دلدادگی گشتی زند،

گیسو به چنگ غم بفد

شبدر به دلداریش

غلت می زند

بابونه بیدار می شود

.

خروش آن رود نبود،

نخل و رطب

زمزمه ی باد نبود

دیدار آن یار؟

چرا.

ریتم و خیال کم کنم

اینها همه بهانه است

آه مپرس

خواب مرا؟

نابهنگام تماشای غروب،

سقوط فواره ی دوست.

خواب ترا چه شکست؟

.

آتلانتا سیزدهم اوت ۲۰۱۵

 Posted by at 10:34 AM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: