Nov 012014
دستهایش را به کمر زد
و تابستانِ بلوغ را مژده داد
هنوز به نیمه نرسیده بود بهار
من و تو
از جای جستیم
و از هیجان،
گرد و غباری خانه را پر کرد
ما با انگشت اشاره
اتاقهایمان را در سرسرای خانه ی نو
نقش انداختیم بر کاغذ هوا
و با مدادهای رنگی
رویایی در قاب رویایی بر دیوار آویختیم
روز اسباب کشی
ترا اتاقی دادند،
چشم اندازش رو به باغ
و مرا از خانه راندند.
آتلانتا ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۴