آوریل 272013
بی کوله ای بر پشت
بی قله ای در پیش
مژه های پرپشتت
غبار هیچ جهانی را نمی روبند
لاله کاران پیش از سپیده
مست
از شفق گداخته جامی زدند
و گُر گرفتند
بر خود می لرزی و انکار می کنی
زیرا که در قلمرو تو
خدایان
چکمه بر خاک می کوبند
و تو مدام کلاهت را از سر بر می داری
و به غمزه در آستانشان
مژه بر هم می زنی
چراغ را نزدیک آر
و با من درآمیز
آنجا که چکمه ها بر خاک می کوبیدند
اینک علفزاری است بی گُل
خدایان در پیله ی بازوانشان پوسیده اند
و اینجا در نیزار کسی خفته است
که بیرنگی را
در قلمرو رنگین کمان
پاس می داشت
بر می خیزی
آهنگ افسوسی را نیزار می نوازد غمگین
و هُرم آه تو در نُتی گم می شود
با من درآمیز
طلسمی در کار نیست
چراغ را نزدیک آر
تا عشق پا در میانی کند.
آتلانتا آوریل ۲۰۱۳