Dec 162012
ریشه در رگهایم،
در تنم کاجی سرسبز گستاخ می روید
نابهنگام برگ می ریزد، برگ می ریزد
یادگارش در سینه،
میوه ای پُر خار
زخمه می زنی ای یار، زخمه
و تا که ماه بر فراز دره
همهمه را چون تاریکی قطره قطره می نوشد
اسب سرکش یادت،
یال آشفته، تن در خم و پیچ
شاخه می شکند، سر و سُم بر برگ می کوبد
سایه ی ابری تازه رس، خراشی خونین بر ماه
آه . . . .
بر گردنه ی بی برگشت
سینه ام از خواهشی دور از دسترس می سوزد
زخمه می زنی ای یار بر حسرتی
بزن
که در میان شاخه های لُخت کاج
مرغی به لانه نشسته
که به فصل اندوه و برف
ترانه ای می خواند، شاد و گرم
زخمه بزن ای یار، زخمه.
مرضیه شاه بزاز
آتلانتا، ۲۳ نوامبر ۲۰۱۲