Dec 072023
 

با چرخشی لزج
از تن مهتاب
تاریکی
خون می مکد.
وِ در گوشه ی خلوت خود، می تند عنکبوتی بی چشم
تاری از ترس و پودی از وهم.

تا گردش و مدار هست، ماه بر سینه ی سرشارِ خورشید، غنوده، می نوشد
گواه من،
آوازِ بلند پلنگی است بر صخره ی شب
منقار کرکسی، بر دامنه ی کوه و صدای سنگین زنجیر
و گورهای بی سنگ و نشان
و آینه ای پر از ازدحام
و مادران همیشه در جستجو، سرگردان
دشتْ دشتْ شقایق و ترانه و پرواز
و جسدهای آویزان از سقفِ کوتاه سرزمینهای بیگانه
نام های ممنوعه بر پیشانی فلات
سکندری خوردن در کوچه های گیجِ نان
وَ گامهای بی پژواک بر سنگفرشِ تجارت
وگر هنوز باور نداری
از دماوند پیر
از رویشِ لاله های باژگون بر ردِ پایمان بپرس.
به خیالش که می شود برگی از دفتر تاریخ را پاره کرد!

لبه ی تیغ چرا به این سوی، چرا؟
اگر بادی ویرانگر، خانه ات در هم شکسته
نفرین بر باد باد
اگر مهتاب از بامت کوچ کرده
هرگز نیآویز بر محراب تاریکی، ماه نخشب را
بر روشنای بام من اگر می نگری
بپا که حسرت، روزی اش را دزدانه در انبانِ افترا می جوید
به خانه برگرد
به پیچ پیچِ خیابانهای سال سال،
راه خود پیش گیر وُ در آینه ی میزان
نقطه را در کهکشان دریاب
بپا که فرزندان خورشید نیز، هر چند که ذره اند اما نسل نسل
بازباره مادر می گردند!

از ساحلِ نمورِ پرگوی
به دریا زدیم
خدایانِ دلدادگی
هیمه ی معبد ما
از باورِ صعودی بی قله
افروخته
گاه در مه ای بیهنگام گم می گردیم
گاه در کوره ی مرگ، زنده زنده می سوزیم
گاه به ژرفی، ناپیدایمان می کند خیزآبی
گاه به خود می گوییم آه . . . .
اما تا بوده و هست
بی خستگی
بر زمین سرد
گهواره ی خورشید می جنبانیم.

آتلانتا، ژوئن ۲۰۲۱

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: