Dec 072023
 

آنکه دید و گفت

آنکه دید و نگفت

و آنکه جار زد و دروغ گفت

.

فریاد برآرید!

در خیابان

در ناف تُردِ جنینی که فردا شکل می گیرد

در علفی که هر بهار باز می روید وُ

در خفای خاک

با ریشه‌ی سرو و انجیر و سیب

سَر و سِری دارد.

به دهلیزِ مشتاقی، نگران.

در گردباد گستاخ، آنگاه که مدار بسته‌ی دریا و باران را

در شیار زخمی به آشوب می کشاند

در تاقِ بلند وهم

در گوشواره‌ی خورشیدِ خسته که پای، آونگ، بر لبه ی بام

همیشه گرم تماشای کینه هاست

در تَرکِ زمین خشک، جار زنید چون باران!

در چنگالِ بلندِ عنکبوتی

که شولای زمان را بی تکرار رَجی

با تاری از خورشید وُ رشته ای از ماه

در طرحی پیچیده می بافد

جار زنید وُ

حتی اگر فصل بسر آمده باشد،

در نی لبک شادی، اندوه را بنوازید وُ

صادقانه بگویید

پشت دیوار چه گذشت!

.

.

آتلانتا، ژوئیه ۲۰۲۲

به راویانی که نقشِ حساسِ خود را در نمی یابند و اکنون بنا بر منافع یا عقاید تازه یافته شان، واقعیتها را پیچ و خمی می دهند.

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: