Dec 072023
 

نفیر توفان بود و

والاگهران به سخنوری در خروش

گُهَری، ما، حتی به اندک

نیافتیم

وزوز زنبوری شکفتن اطلسی را مژده داد.

*

تاریخ را، آستین پر از نیرنگ بود و

تازیانه ی کار بر گرده ی بردگان

فانوس برگرفتیم و

به معدنِ تاریک نقبی زدیم

گشاده دل،

سلولی از بردگی نیافتیم.

*

تا دریای خفته اش بیدار کنیم،

به برکه ی اشکها

در آواز شدیم.

خیره بر ما،

آب را، ماهیان بی باور

برنیآشفتند و

ما را

دل، آشوب و گونه به حسرت، خیس شد.

*

از قطب تا به قطب

بازوان جوانِ خود بگشودیم و

با مهر، در کمر زمین در آویختیم.

***

باد

از هشت سرای شاد و پر اندوه

بر بام و

خروسِ بی آواز، پای بر نیزه ی برنزِ باد

رو به نیِستان، بال خواباند و پر نگشود.

*

غریقِ آتشفشانِ نگاهها،

چیزی ندیدیم.

*

در محضرِ زنده دارانِ شب

خمره خمره نوشیدیم

“موی آشفته کردیم، لب، خندان” و

به تقلید، پیرهن چاک

وهمناک، سرگیجه گرفتیم و به مستی نرسیدیم.

*

به بَست

در چراغخانه ی پیر و جوان نشستیم

روان، پریش شد

و منظری برنیفروخت.

*

به هشدارِ آینه

پنجره گشودیم

در باغ

برفِ باریده،

جان گرفته، داشت می رویید

برف!
.
آتلانتا نوامبر ۲۰۲۰

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: