نفیر توفان بود و
والاگهران به سخنوری در خروش
گُهَری، ما، حتی به اندک
نیافتیم
وزوز زنبوری شکفتن اطلسی را مژده داد.
*
تاریخ را، آستین پر از نیرنگ بود و
تازیانه ی کار بر گرده ی بردگان
فانوس برگرفتیم و
به معدنِ تاریک نقبی زدیم
گشاده دل،
سلولی از بردگی نیافتیم.
*
تا دریای خفته اش بیدار کنیم،
به برکه ی اشکها
در آواز شدیم.
خیره بر ما،
آب را، ماهیان بی باور
برنیآشفتند و
ما را
دل، آشوب و گونه به حسرت، خیس شد.
*
از قطب تا به قطب
بازوان جوانِ خود بگشودیم و
با مهر، در کمر زمین در آویختیم.
***
باد
از هشت سرای شاد و پر اندوه
بر بام و
خروسِ بی آواز، پای بر نیزه ی برنزِ باد
رو به نیِستان، بال خواباند و پر نگشود.
*
غریقِ آتشفشانِ نگاهها،
چیزی ندیدیم.
*
در محضرِ زنده دارانِ شب
خمره خمره نوشیدیم
“موی آشفته کردیم، لب، خندان” و
به تقلید، پیرهن چاک
وهمناک، سرگیجه گرفتیم و به مستی نرسیدیم.
*
به بَست
در چراغخانه ی پیر و جوان نشستیم
روان، پریش شد
و منظری برنیفروخت.
*
به هشدارِ آینه
پنجره گشودیم
در باغ
برفِ باریده،
جان گرفته، داشت می رویید
برف!
.
آتلانتا نوامبر ۲۰۲۰