Dec 072023
 

نه بهاری که جوی آب، غریقِ عطر پونه کنی

نه کُناری بلند بالا به آفتاب خوزستان

که سبزای برگ، زره چون جامه کنی

نه آن برفی که نرم از آسمان برآیی وُ سلطه جوی،

زمین را، سراسر سردخانه کنی

نه در باغت، شبدری چهار پر

نه به بامت

حریرِ پرچمی، که با هر چیرهْ بادِ، باز کند از دامن، بند

آه …. نازنین

بزیر آسمان پر تبخترِ بی ستاره

چه را رصد می کنی

ازخیال، چه میبافی؟

.

نه بر زین رخش، نه بر تخت عاج

نه سردارِ کشورگشایِ سرافراشته از کشته ها

نه کتابی، نه صلیب و نه عصا

و نه آن غمزه که به دلربایی

بر نئونْ پرده ای افکنند

یا که هفت رنگِ شعبده در نهان و زبان!

با اینهمه “نه”

چه را در یاد و کتابها بنویسند؟

پای، به زنجیر زندگی بسته

دستهای کوچکت در گِل

در این کفتارخانه

چگونه گره بگشایند؟

.

مارس ۲۰۲۲، آتلانتا

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: