Dec 012017
 

همسایه

چون مرغی دانه چین

سر تکان می دهد

و بلندگوها به هفتصد زبان در فریاد

—-

کودکان گرسنه ی قرن!

نشسته اینچنین به انتظار

بر میزِ بشقابهای پر از نقشهای کج و معوج و خالی

می توانم آیا

دستی بزیر بازوانتان به زور، یا که دستی از نوازش بر سر

به سفره ی دشتهای حاصلخیز

راه تان بَرَم؟

می توانم زانوان خسته را آیا

از صخره های هزارْ پله ی لغزان

به جویبارِ جوشنده ی هنوز نیمه گل آلوده برسانم

تا از ریزیافته های طلا،

پیکره ای بتراشیم آنچنان؟

—-

از تلمبارِ نیشخنده های عاقل اندر سفیهِ

می توانم آیا

با جهشی بلند بپرم

یا به هنگامیکه خام و بی اعتنا

برگهای درختِ سیب پربارِ پار را

بزیر کفشی که هنوز در قالب پایتان جا نیفتاده،

له می کنید

می توانم آیا بزرگوارانه بازوانم را بگشایم

و خروسِ پر هیاهوی اندیشه تان را در دامنم آشیان دهم؟

—-

دلی تپنده، سری پر شور می خواهد

تا تخمهای مرغ خوشخوان را برباید

و آنگاه با ضربه ای

در بهت چشمانتان

صد مار سمی از لاکهای اهکی برهاند

می توانم آیا من؟

—-

می توانم آیا من، بی لرزشِ صدا

در کتابخانه،

سرم را در قفسه ی صد ساله فرو برم و فریاد بزنم

فیلسوف عزیز

در دیگ همسایه

وهم

پر رونق تر از آش می جوشد؟

—-

آتلانتا، ژوئن ۲۰۱۷

 Posted by at 11:11 AM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: