دستبرد به ایده، آثار هنری و ادبی و دارائی های غیر قابل ملموس، تاریخی دور و دراز در همه ی کشورها داشته و دارد ولی در کشورهای قانونمند، امروزه، مجازاتی قانونی، مساوی با ربودن دارایی های فیزیکی برای اینگونه دستبردها تصویب شده و اجرا می شود. در سالهای اخیر، خود، سه مورد را در دانشگاه های امریکا از نزدیک دیده ام که استادی، کار شخص دیگری را با کمی تغییر بازپردازی کرده و به اسم خودش ثبت نموده (plagiarism)، هر سه اخراج شده اند و شانس درس دادن در دانشگاه های دیگر را هم از دست داده اند. و البته در کشور بی قانون و آشفتهی خودمان، این پدیده، روزانه و فراوان بی هیچ پیآمدی تکرار می شود و تکرار می شود. از جمله، چند روز پیش در فیسبوک، شعری به اشتراک گذاشته، به نام “قرارمان این نبود.” توجهم را شدیدا جلب کرد. شگفتزده شدم از شباهت ظاهری این شعر به شعر سالهای پیش خودم،که هم در نشریه اخبار روز و هم در نشریه عصر نو منتشر شده بود و هم در سایت خودم موجود است.
شاعر این شعر، هم گفتار و تُن شعر، هم ساختار و هم بخشی از واژه ها را کپی کرده و مفهوم را در حد درکِ شعر، نیز استفاده نموده و بقیه شعرش را با رژهی واژه ها و کلیشه های روز پر کرده. من نیز پیش از این، چون دیگران، به این نمونه ها برخورد کرده ام، اما از جاییکه منشا و انگیزهی سرودن، عشق به ادبیات و بیانِ ایده ها و دردهای انسان و کشورمان باید باشد، نه شهرتی برای خود، لازم ندیدم که بنویسم، ولی شاید باید نوشت و استاندارد برقرار کرد تا شاید این موارد کمتر و کم بشوند. باید بیاد داشت که الان زمان دقیقیِ شاعر نیست، و چیزی پنهان نمی ماند و دیر یا زود، همه چیز پدیدار می شود.
این شاعر باید بیاد می داشت که سبک و زبانِ شعر، سخت ترین بخش سرایش است و باید که طبیعی، و نه تقلیدی باشد و از درون شاعر بجوشد که در اینجا بیش از هر بخش دیگر شعر، سعی در تقلیدش شده. برای قضاوتِ خوانندگان کپی این دو شعر را در پایین می آورم.
ساختار شعر اصلی با گزارهی “قرار این نبود” ساخته شده و انتظارات انسان و برآورده نشدن آنها را به پرسش و چالش می کشاند و در پایان نیز با همین گزاره شعر را به پایان می رساند، شعر تقلیدی نیز بر همین گزاره بنا شده و تمام شعر را بر همین مبنا ادامه می دهد، با این گزاره آغاز و با آن، شعر را به انتها می رساند (البته قرار را به قرارمان تغییر داده) و انتظارات محدودتر انسان را با برآورده نشدن آنها به پرسش می کشاند. بیتهای شعر غالبن کوتاه و در آخرشان به فعل منتهی می شوند و شعر تقلیدی نیز همین سبکِ جمله بندی را تقلید کرده، شعر دریا دریا بماند، با “وَ” خیلی از بیتها را به یکدیگر وصل کرده، شعر دوم نیز همینطور. خوانش شعر اول در بیشتر بخشها، یک نفس و بدون مکث است، شعر دوم نیز همین را تقلید کرده، اما بدون بخش بندی. بیش از هر چیز، شعر اول، گلایه از همه ساختار جهان و موقعیت و عملکرد انسان دارد و شعر دوم نیز گلایه از دورو بری ها و هم نسلان خود، هر دو لحنی گلایه آمیز دارند. بیان شعر اصلی بیشتر از سمبل و متافر استفاده کرده که این بخش در شعر دوم تقلید نشده!
و اما تقلید مفاهیم: شباهتها که با شماره گذاری (شماره) با “(شماره) در بیت های مشابه مشخص شده اند:
*شعر اصلی:
که نوزادان در پوست سالمندان بیاسایند.
شعر بازنویسی:
*در عنفوان جوانی ، پیر شویم.
شعر اصلی:
**که شادی فلج بر صندلی بی چرخ بنشیند (۳)
و غمِ دونده با ساقهای بلند گستاخ
تمام میدان را مدام دور بزند
شعر تقلیدی:
**و عشق تنها بماند و ما بیرون زندگی آشفته و سرگردان! “(۳)
و آزادی و عدالت تنها بماند.
شعر اصلی:
***که قرنها به هیاهو بر برکه ها برانیم (۱)
و نشانی از دریا نگیرییم
. . . . . .
و دریا دریا بماند
و ما در برکه ها غرق شویم
شعر تقلیدی:
***رویاها ی مان جلوتر بروند
و ما جا بمانیم“(۱(
اما بیش از هر چیز، تلاش شده که سبک و جمله بندیها و وصل آنها و زبان شعری تقلید بشود، و البته که کلید زیبایی شعر، بدون آزردگی وجدان کپی شده.
دریا دریا بماند
قرار اینچنین نبود
که نیمه شب
دوشیزهی تازه سال زمین را
به بسترِ شهوت، در گودالی به زنجیر کشیم
کام گرفته، جامهاش بدریم
و تنش را با تیغ سنگی ریش ریش کنیم.
قرار این نبود
که با بهت ما را تماشا بکنند
و شانه بالا بیاندازند
هنگامی که از سر مهر، در کورهی سرد
آتشی می افروزیم
تا که کم ساله گان آجر پزی
بر حبابِ خشتهای خام،
خانه ای بسازند، پای سفت در خاک.
قرار این نبود
که در رفهای زمین ما را بچینند
برای تقسیم خاک، آب، و بوی خوش شراب
رفی بر فراز رفی
و ما ساکنان چاه های خشک
برای صعود،
با تپشِ تند سینه
در گیشه را که به خواهش بکوبیم
بلیط فروش ما را برانداز کند
وسری تکان دهد
و در پایان
خشم، ما را به ستیز
از صفی به صفی براند
و فوارهی یاس را به چاه تشنه مهمان کند.
قرار این نبود
که قرنها به هیاهو بر برکه ها برانیم (۱)
و نشانی از دریا نگیرییم
تا که دیر شود و زنگ بصدا در آید
و فرزندانمان سیاه مشقهای ما را باز نویسی کنند
و نشانی از دریا نگیرند
و نوه هایمان نشانی از دریا نگیرند
و دریا دریا بماند
و ما در برکه ها غرق شویم.
قرار این نبود
در آستان هر خدای تازه رسیده ای
که پیوسته ما را با نگاهی مهیب به عقوبتی تهدید میکند
زانو زنیم
و شب با چشمهای بسته، برهنه
خود را در اختیار او بگذاریم
که به تبرک در قلمروش غلتی زده باشیم،
با ترس و اکراه لمسش کنیم،
که شرابش را به میان سینه هایمان بریزد
هنگامیکه به معشوق دیگری می اندیشیم
و در بیدادش آنچنان بدمیم
که پیامش را فراموش کند.
و قرار این نبود
که نوزادان در پوست سالمندان بیاسایند **(۳)
سر بزیر افکنده،
گامهای لرزانشان را بپایند
آنچنان که بالهایشان زنگ بزند
و گمان کنند که جادوی زیستن را،
در گامهایی دقیق بر گذرگاهی تثبیت شده
که ستونهایش،
جنبش هر زلزله ای را تاب میآورند
یافتهاند.
و قرار این نبود
که شادی فلج بر صندلی بی چرخ بنشیند (۳)
و غمِ دونده با ساقهای بلند گستاخ
تمام میدان را مدام دور بزند
و ما مدال به سینهاش بیاویزیم
و آوازها برایش بسراییم.
آه، شادی فراموش شده،
پرندهای بر رف ما لانه کرده است
که سراسیمه بال به در خانه میکوبد،
با هر نفس، در هراس بودن
قرار این نبود، قرار این نبود.
مرضیه شاه بزاز، آوریل ۲۰۱۱
شعر بازنویسی شده:
قرارمان، این نبود!
قرارمان این نبود:
رویاها ی مان جلوتر بروند “(۱”
و ما جا بمانیم! “(۱)
همه چیز مهیا بود
تا از نو متولد شویم
تمام زندگی مان را با دروغ و افسون دزدیدند!
حالا، ما مانده ایم ، خروارها کارهای نکرده
و عشق هایی که در نطفه خفه شدند.
و شادیهای که به مصیبت و ماتم درجا زدند!
ما نسل زودباوری بودیم
که ایده ای از زمان نداشتیم
اهل اندیشه و تامل نبودیم
در کودکی زمان مانده بودیم.
آمدند و رو سرمان خراب شدند
زمانی به خود آمدیم
که با خودهامان درگیر شدیم
از دو طرف ما را محاصره کردند:
بجای آزادی و رهایی، ما را دربند کردند
و خودهایمان هم به تسویه حساب پرداختند!
قرارمان این بود:
گل را معنا کنیم و زندگی برای مان آواز بخواند
بدون ترس عاشق شویم
و پرنده ها به ما رشک ببرند!
و در جویبار زمان جاری شویم
و خنده و شادی دستاورد ما بشود!
زمین حول محورش چهل و سه بار درجا زد!
همه چیز در ناباوری پیش می رود
و به خودمان بارها گفته ایم:
قرارمان این نبود؟
در عنفوان جوانی ، پیر شویم ***”(۲)
و عشق تنها بماند و ما بیرون زندگی آشفته و سرگردان!
و آزادی و عدالت تنها بماند “(۳)
قرارمان این نبود!
شانزدهم فوریه دو هزار و بیست و دو