Aug 122013
 

دریا بازو گشوده

من رو به دریا، خواهشی بر لب

او بر صخره نشسته،

اشک می ریزد

بر چنبر کهکشانی  کف دریا

ستاره ای

تازه از خاک برخاسته

می لغزد

من گوش ماهی ای در دست، دست بر گوش

در تلاشی

تا همهمه ی دریا را بیآموزم

صدایشان می کنم:

بر آتش نیمه شب تان دستی اگر از دور

یا که گر زورقی رانده ام بر دریایی غریب و کور

من اما نیز از آن نیزار نی ی چیدم،

حکایتی دارم

پریان گوهرِستاره ای در صدف،

صدف در کف،

مشت بسته،

رقصان،

صدای خندشان در باد بلند شب

می گریزند

او خواب ژرف کودکان در چشم

اشک می ریزد

من شکیبا چشم بر دریا و دریا چشم بر من

نی می نوازم

های های های

شور و تلخ و شور

اندک اندک

با انگشتان سفیدش ماه

جامه ام را می شکافد از هم، تار و پودش بر باد

من ورای تن و نُت و جامه

برهنه در آب

خروش وهم انگیز دریا را می نوازم در نی

هُووف، وه وه، آخ، آه  . . .

پریان به گِردم، رقصان

افشانِ گیسویشان قصه ای نو در حدیث باد

او نفس بریده

غریق خیزابی شور و تلخ و شور

و من پای در راه

اوج می گیرم اوج می گیرم

موج در موج می پیچد، می شکوفد باز پیکر موجی نو

دریا بازو گشوده،

او رو به دریا،

خواهشی بر لب.

 

شبِ دریا، نورت کارولینا

June 2013

 Posted by at 6:24 PM