بنا بر اساطیر یونان، ایکاروس با پدرش دئادالس در جزیره ای زندانی بودند، پدرِ صنعتگرش برای فرارِ ایکاروس دو بال از پر و موم ساخت تا با آنها پرواز کند و به او سفارش کرد زیاده به خورشید نزدیک نشود تا بالهایش نسوزند (بخوانید بلند پروازی و پند پدران برای میانه روی)، ایکاروسِ بلند پرواز اوج گرفت و به خورشید نزدیک شد و تابش داغِ خورشید بالهایش را ذوب کرد و ایکاروس سقوط کرد و شهید شد. این اتفاق را برایگل، نقاش هلندی در قرن شانزدهم به تصویر کشاند و چندین شاعر در باره ی این نقاشی و داستانش اشعاری سروده اند، چون ویلیام کارلوس ویلیامز ودیوید آدِن (Auden) شاعر انگلیسی که شعر” در موزه ی هنرهای زیبا” را سرود. نکته اینکه گویا برایگل نقش ایکاروس را از سر طنز بدینگونه به تصویر کشانده است، اما شاعرانی چون آدن و ویلیامز به گونه ای دیگر نقاشی را تعبیر کرده اند، به بی اعتنایی مردم به رنج و جانباختگی دیگران و کنشِ کنشگران یا شاید نیز به شاعران.
در موزه ی هنرهای زیبا
رنج را
چه نیک درک کرده بودند استادان کهن
و جایگاه انسانی اش را، بی اشتباه.
و چگونگی وقوعش را، هنگامیکه یکی دیگر دارد آرام غذایش را می خورد
یا پنجره را آهسته باز می کند، یا گیج و بیهدف راه می رود.
و هنگامیکه کهنسالان با تقدس و شیدایی،
به انتظار تولدی معجزه آسا بسر می برند،
بچه هایی بی تردید وجود دارند در کنار درختزار
که بر برکه ی یخزده به سرسره بازی مشغولند
و بطور خاص خواستارِ چنین تولدی نیستند
هرگز فراموش نمی کنند استادان کهن،
که شهادت نیز، حتی اگر هراس انگیز
باید سیر طبیعی اش را طی کند.
باری،
در گوشه ای درهم و برهم
جاییکه سگها بزندگی سگی خود مشغولند
و اسبی از آنِ شکنجه گری
پشتِ معصومش را بر ساقه ی درختی می خاراند
برای نمونه، در ایکاروسِ برِایگُل*
همه چیز و کس بی اعتنا از کنار فاجعه رد می شوند و روی بر می گردانند
دهقانِ شخمزن، شاید صدای سقوطی در آب و فریادی از دست رفته را شنیده باشد
اما این شکست برای او چندان مهم نیست
و خورشید، بیتفاوت چون پیشین،
بر پاهایی سفید که در آبهای سبز ناپدید می شوند، می تابد
کشتی فاخر و گرانبهایی،
که بی تردید باید چیزی شگفت،
چونان افتادنِ پسری را از آسمان دیده باشد
وعده ای دارد،
راه خود آرام پیش می گیرد و دور می شود.
آتلانتا ۲۰۰۸
*Brugel’s Icarus