Dec 072023
 

در زمینی که آسمانش سرشارِ خدایان است

به آوازی دیگر

سیاله ی شب را

هریک

در انجماد یقینی فرو بردند

یگانه تراز خدای ابراهیم و

سخت تر از فولاد.

مردابِ شب

پای برجای، نیشخند ی بر لب،

چون کتیبه ای بیگانه با هر زبان در قعر شبستانی ناشناس

ازهراسِ سم کوبه ی

سوارانی دیگر

بر خود می لرزید.

بر آسمانی که گسستش از زمین هرگز نیست

با سینه ریز الماسش،

کهکشان

به میهمانی شب

ماه، دردانه ی زمین را،

بازو در بازو افکند و

به فرمان خدایی

دامن سفیدش را فرشِ مرداب کرد

تا هیاهوی دوزیستان، بستر به خانه خوشتر کند و

یاد اخگرانِ مرده را فراموش.

آندم

به جلوه یی روشن

مردابِ بیدار

پیر و تیز و هشیار

نفس برگرفته از سیاهی و دل در گروش بسته

چون ریتمِ دَفی شاد از حکایتِ دلتنگی،

در چرخشی موذیانه

به زهدانِ روشنایی خود

هسته ی تاریکش را

فرو برد.

مرضیه شاه بزاز

آتلانتا، نوامبر ۲۰۲۰