Jun 082014
هُوتُو هُوت، هُوتُو هُوت
آنچه که نگاهی شوریده در باغ می بیند،
پرنده ای است بر شاخه
و منقاری که می خواند
و نسیمی نهان که آواز می نوشد
و سهم من،
در پرده ی میانِ لرزشِ دو تار
-از سرزندگی دوشیزه گان پای در راه
تا افسردگی افقِ کهنسالان-
به گوش می نشیند.
آوازش را
من در بازتاب شعورِ محدودم
در جنونِ فصل تفسیر می کنم
در جوانه و جُستِ جفت خویش
و چون بر دریای من،
زورقش می گذرد
تنها نوایی بر جای می ماند
بی نتی مشترک،
با شعوری که از شاخه می ریزد .
آتلانتا، ۲۰۱۴/۵/۱۵