Jun 132018
 

 

 

ذره های خاک در آب

و آب، معلق در هوا                       

و ماه گمشده در گردباد

و این دریای همیشه پر از توفان            

و من چون دزدان دریایی که پرچم را

بر فراز این صخره ی باد گیر سر بر آورده از ژرفآب، نشانده ام  گل و گلدان.

عاقبت برگهای سمج  

جان به توفان باخته، پژمرده

صخره بی ماه

و گل بی گلدان

و آب، مروارید،

و مروارید در خاک،                                        

و خاک دانه می جوید

مرغی از تبعید می رسد از راه، می خواند

مرغی سر به توفان سپرده،‌ می میرد  

آوازش، قابِ اندوهی  از یاد می گیرد

 

آه آوازهای شاد بر باد رفته

افسوس!

افسوس ای گامهای رفته و نارفته، بلمهای گاه یک به پیش و صد به پس،

در گرداب فرو رفته، در هم شکسته

آه بلمرانِ اندیشه به یغمای موج سپرده، افسوس!

 

نه مرداب است این دریا

که با سنگی به هم ریزد

دریاست

و مرزها امشب

بر باد

ذره از تن خود می زند بیرون

در تن دیگر می درآمیزد   

صخره می رود از یاد

و این دریای غریقِ دریاها

دهان پر کف، ساحلی نو را مشتاق می لیسد             

 

دریاست!

 

مژده . . . .

ای آرزوی دیرینه

شدن

از مردن

پیشی می گیرد.

 

آتلانتا، فوریه ۲۰۱۸

 Posted by at 5:26 PM