در باغ خانه ی ما، جغد که هُوهُو می کرد
مادر بزرگ سر به آسمان، در نهانخانه ی شب می نگریست
و زیر لب چیزی می خواند
و ما بچه ها، تیر از کمان بدر می آوردیم.
و هر بار که بر لبِ بام
کُوکُو به آواز می آمد
و فضله ای از آسمان بر خاک می پاشید
ما  به اجاق سرد  و جراغ خاموش آشپزخانه  خیره می گشتیم
اکنون که بچه ها  در کوچ بهاره ی خود رفته  و از بازگشتشان خبری نیست
شلاقِ شب در دست،  هر شب جغدی
بزبان باغچه، اینجا
می پرسد کی، کی*
و من یاد آن یار می افتم
که لب دوخت و سر بر “نگفتی” بباخت
باری،  رود بهاره دیگر طغیان نمی کند و آسیاب نمی چرخد
و آسیابان پیر، بر سکوی  سیلوی خالی
به انتظار هدهدی نشسته است
تا از ملکِ خشکِ سلیمان
قطره ای در منقار به ارمغان آرد
و من به درخت خشکیده ای می اندیشم
در باغ خانه ی قدیمی
به آشیانه ای خالی، چشم به راهِ مرغ بومی باران
تا از کوچ سالیانِ  درازِ خود باز گردد.
 آتلانتا، مارس ۲۰۱
*who=چه کسی، کی (هو)