Oct 142012
 

صدفها شکسته

فربهان بر ساحل لمیده

سوگند به  آب

که به هیچ می‌انگارند

جدال ما و دریا را.

به پنداری که دریا کور است

بی  چشم تماشا

که نگاه موج و سنگ‌ریزه و صخره

گاه به مهر و گاه در ترفند

بر ما

و نگاه حیران ما نیز بر دریا، همه پرسش

در گرداب خلأ

جسد باد کرده اش بر آب،

«خدا مرده است»۱

دستهایمان پاکیزه،

که ما «زیانکاران تبه اندیش»۲

زورق بر خون نمی‌رانیم

آنچه بود و هست

صخره‌ها سر می‌شکستند

و ما بناچار صخره‌ها را

بر کف دریای کهنسال مشت می‌کوبیدیم،

چنگی خالی، چنگی پر از ماسه

تا که دریا را

بر بستر دیگری بغلتانیم

چونان که

گنبد طلای زمین را

پیش از این

در مراسم استخوان سوزان

بشکستیم

و هنوز تاول عقوبت بر دهان و دست

ثقل زمین از زیر پای فربهان دررفت

و چراغ شگفت زمین

در خارج از مرکز روشن شد۳

و با آخرین فریادمان که:«من اویم، من اویم» ۴

بر زمین خاکی،

چلچراغ « او» نیز خاموش شد

کلوخها از هرسو،

بوی گوشت سوخته در آتش

ما صیادان ژرفترین دریا

سفره‌ای پر رونق،

ماهی‌ی تازه می‌خواستیم

. . .

در محراب جمجمه

تصویرفربهان ِ ساحل، آویخته

من نقاشی‌ ِ زیبایی بر پرده‌ای لرزان،

ناتمام

که هر روز نقش مرا

چیره دستی خطی می‌افزاید

. . .

گاه مهربان چون خواب،

دریا در می‌ربود ما را

و خود بیقرار و سرکش،

به عشوه‌ در دیدار ماه

مدهوش در بستر می‌آرمید

و ما جنگجویان، خسته

سر بر بالین جزر

عصاره‌ی دریا در جام‌‌،

شیرین و گوارا

تن، سینه‌ی ماهی

بر دامن دختر دریا،

نرم می‌لغزید

ابریشم بر ابریشم

آسان چون باد

. . .

شاخکهایم درفراسوی زیستن

بالی ز نقش و رنگ پرنگار

بال دیگر

آه . . .

در حسرت رنگدانی چشم براه

. . .

افسوس

تا که مردی کور می‌راند زورق خلق را بر آب

دریا بزیر هر چین دامن

هزار خانه‌ی مرگ را

پی می‌ریزد

. . .

پیراهنم بر تن ِ موج، به یادگار

پاره ای ازمن، سنگ و شن و آب

پاره‌ی دیگر،

پشت به ساحل

از دریای بی‌انتها به در می‌زنم

بسوی فتح افقی غریب

خرامان

تا بی‌نهایت‌ها.

دریا، کارولینای جنوبی، اوت ۲۰۱۲

۱نیچه

۲قرآن

۳ جوردانوبرانو

۴ حلاج

 Posted by at 9:29 PM