رندی ز سر گیریم
نازنین
در باغچهی بازوان من
پناه گیر
میان کوهپایه های امن
لب بر یقین گل انار که به میوه مینشیند
نه به انتظارنفس پونه که از طور سررسد
تا در رگهای ملتهب جاری شود
با تپش ِ ده کمدی درخون گره خورده
در آینهی خاک
هی هی مهربان باد
اینجا
غوغای فراموش نشدهی در بندی است
نازنین
هر روز تا فردا میوزد
بی خستگی
و این رهگذر مرموز که زیر شاخه ها میخزد
قصد آن ندارد
که نرم در گیسویت بلغزد
پیش از آنکه نطفهاش در زهدان شکل گیرد
در لابلای برگهای خنک
ما شاهتوت را به آداب دیگری چشیدیم
دانسته
و زان پس به یادگار
به خیالشان که هر تابستان
سبد سبد تلختوت میچینیم
نه. . .
ما غرق شهد وشکوفهایم.
نازنین
در سایهی بلند باغچه خانه کن
و امشب که ماه برای باروری گل بوته ها بیاید
در خلوت نقرهای باغ
پیش از آنکه لب بگشایی
تا ناخوانده بخوانی و
خونِ در رنج لخته شده را
بانگ برکشی
ورای گفته ها، بیگفت
مرا چنان اشارتی ده
که به رسم اولین فاتح
نشانم را
درانزوای مرداب غروب زده ی
سینهات بکارم
درون مرزهای بکر و مه آلود
تا در سوگ لبخند های به یغما رفته
رها در باور خاک
و جادوی پیامی تازه
شاهتوت دگری چینیم و
رندی ز سر گیریم.
مرضیه شاهبزاز
آتلانتا، ژوئن 2010